معنی پویا نمایی

حل جدول

پویا نمایی

معادل فارسی اَنیمیشن

لغت نامه دهخدا

پویا

پویا. (نف) پوینده. رونده و برخی دونده را گویند. (برهان). که پوید:
طفل تا گیرا وتا پویا نبود
مرکبش جز شانه ٔ بابا نبود.
مولوی.
عشوه کرد اهل عشق را پویا
بلبل از عشق گل شده گویا.
لطیفی.


عیب نمایی

عیب نمایی. [ع َ / ع ِ ن ُ / ن ِ / ن َ] (حامص مرکب) نمایاندن عیب. نشان دادن عیب:
عیب نمایی مکن آیینه وار
تا نشوی از نفسی عیب دار.
نظامی.


صبح نمایی

صبح نمایی. [ص ُ ن ُ / ن ِ / ن َ] (حامص مرکب) روشنی نمایاندن. روشن کردن:
چون صبحدم عید کندنافه گشایی
بگشای سر خم که کند صبح نمایی.
خاقانی.


گندم نمایی

گندم نمایی. [گ َ دُ ن ُ / ن ِ / ن َ] (حامص مرکب) ریا. دورویی. ریاکاری:
تو را بس باد از این گندم نمایی
مرا زین دعوی سنگ آسیایی.
نظامی.
جوفروش است آن نگار سنگدل
با من او گندم نمایی میکند.
سعدی (طیبات).
رجوع به گندم نما شود.


خوش نمایی

خوش نمایی. [خوَش ْ / خُش ْ ن ُ / ن ِ / ن َ] (حامص مرکب) خوش منظری. حُسْن ُالْمَنظَر.


انگشت نمایی

انگشت نمایی. [اَ گ ُ ن َ / ن ِ / ن ُ] (حامص مرکب) شهرت کردگی درنیک نامی و یا بدنامی ولی در بدنامی بیشتر استعمال میکنند. (ناظم الاطباء). معروفیت. رسوایی:
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی.
سعدی.
|| نمایش چیزی به انگشت. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

پویا

پوینده، رونده،

فارسی به انگلیسی

پویا

Active, Bouncing, Dynamic, Kinetic, Living, Restless, Vivid

فارسی به عربی

پویا

دینامی

نام های ایرانی

پویا

پسرانه، جستجو، جویا، سرشار از زندگی، آن که دارای حرکت و پیشروی است

فرهنگ معین

پویا

(ص فا.) نک پویان.

فرهنگ فارسی هوشیار

پویا

(صفت) رونده، دونده.


قدرت نمایی

توی نمایی چمک نمایی نشان دادن زور و توانایی خود: سرداران قزلباش چون از قدرت نمایی و استبداد رای مهد علیا ناراضی بودند در کشتن وی همداستان شدند.


گندم نمایی

‎ تظاهر بدانچه ندارند، ریا کاری دورویی: ترا بس باد از این گندم نمایی مرا زین دعوی سنگ آسیایی. (نظامی)

معادل ابجد

پویا نمایی

130

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری